6/ 12 / 1379 شیطور
امروز بار دیگر به شیطور رفتم بیشتر به خاطر اینکه یکی از پاسخگویان سفر قبل را فرد مطلعی تشخیص دادم و خواستم یک بار دیگر با او به گفتگو بنشینم . به سراغش رفتم و از ادبیات شفاهی پرسیدم چند چاربیتی برایم خواند صدایش هم بد نبود
آن سرو بالا شدم آی بر روی کازه /// که دیدم شهربانو خواب نازه
که گفتم شهربانو پنج بوسه به ما ده /// آی لباش خندید وگفت شبا درازه
***
به آریز [1]میروم وقت انارش /// الهی سرنگون شه این گدارش
اگرخالو از این آریز نباشه /// آی جهنم آریز دوزخ کنارش
***
عجب برج بلندی داره آریز /// عجب بر[2] لوندی داره آریز
همه پرن کتون و نوعروسند /// مثال مرغ پای خروسند
***
درقلعه زرگون چوغ شمشاد /// آی میون قلعه توراکنم یاد
اَ [3]دس مادرش گلهای ندارم /// اَ دس پدرش صد داد و بیداد
***
گل سرخم چرا رنگت شده زرد /// مگر باد خزون اومد تو را زد
برو باد خزون که بر نگردی /// که رنگای گل انارم کردی زرد
***
حسین خانم ازاین بالا میایه /// قبا کنده و تن یک لامیایه
به قربون تن یک لاش بگردم /// که پارسال رفته وامسال میایه
***
سفیدمرغی بودم درشاخ پسه /// سیاه دستی زده بالم شکسته
خداوندا بده بالی دو باره /// غبار بی کسی بر مو نشسته
***
الا دخترکه موهای تو بوره /// بهحموم میروی رای[4] تو دوره
به حموم می روی من شاطر تو/// پیاده میشوم از خاطر [5] تو
***
صدای زنگ بزگازر میایه/// زن ارباب ما جنگش میایه
زن ارباب ما تخم یزیده /// کلوهای [6]هف درم [7]بخشم پزیده
یکیش سوخته یکیش آتش ندیده /// یکیش را بیجهی دزدش دزیده
***
اوچند لالایی هم برایم خواند
.
لالایی ها
لالالالا گل دشتی / همه رفتند تو برگشتی
خداوندا تو پیرش کن / خط قرآن نصیبش کن
لالالالا گلم باشی / بزرگ شی همدمم باشی
خداوندا تو پیرش کن / زیارتها نصیبش کن
***
لالالالا گل زردم / نبینم داغ فرزندم
خداوندا تو ستاری/ همه خوابندتوبیداری
***
بهحق خواب وبیداری/ عزیرم را نگه داری
لالالالا گل خشخاش/ باباش رفته خداهمراش
***
باباش رفته بههل چینی/ بیاره قند و دارچیبنی
لالالالا گل پونه / باباش رفته دلم خونه
***
بعد مرا به خانه ی سیدی راهنمایی کرد که بیش از 100 سال سن داشت از او هم درموارد مختلف سؤالاتی کردم بیشتر از دامداری و مراسم رها کردن چپیش čapiš در گله برایم گفت که چشم چپیش را سرمه می کشیدند و به شاخش یک دانه انار می زدند و بدنش را رنگ و موهای زیر شکمش را قیچی می کردند بز را هم رنگ می کردند . شیرواره هم که یک تعاونی سنتی است داشته اند هر روز همه شیرهای گله را به یک نفر می دادند تا برای استفاده های گوناگون کافی باشد . پیمانه ی آن کمچعلی ( ملاغه ) وآبگردان بوده است که با چوب حجم آن را اندازه می گرفتند .
باجگان 6 / 12 / 1379
دوستان همراه به باجگان رفته بودند و من در شیطور مانده بودم برای پیوستن به آن ها به باجگان رفتم ولی چون هم من وهم بچه ها خسته وگرسنه بودیم و در ده هیچ امکاناتی وجود نداشت ناچار پرس وجوهایم را گذاشتم برای یک سفردیگر ولی ازتیپ روستا وبه ویژه نوع مسکن آن که با سنگ وچوب بود به نظر می رسید با پدیده ی جدیدی روبرو هستیم دوری زدم و راه برگشت به شهر را در پیش گرفتم درراه برگشت بوکنی (یا به اصطلاح خودشان بیکن) را کنارجاده دیدم به بررسی آن پرداختم شامل چها راتاقک بود که سه اتاقک آن برای نگهداری گوسفند ویک اتاقک هم برای استراحت چوپان بود . در بیرون بوکن میدان گاهی بود که درآن آثار و نشانه های مختلفی در رابطه با نگهداری دام به چشم می خورد ، آبشخور ، چاله ای به نام زندانو که مخصوص نگهداری بزهایی بود که بچه ی خود را شیر نمی دادند. بز را دراین چاله زندانی می کردند تا نتواند از دست بچه اش فرار کند چاله گلابی شکل بود ومجال هر جولانی را از بز می گرفت . به شهر که رسیدیم قرار براین شد چند روزی دست ازگشت وگذار برداریم و به جمع بندی اطلاعات گردآوری شده بنشینیم وسپس به بررسی خود شهر بپردازیم . یکی دوجای دیگر هم هست که حتماً باید ببینیم
[2] - bor : گله . اينجا منظوردسته دختران است
[7] -hafderam : واحدوزن . هردرم معادل 15گرم است
نظرات شما عزیزان: